در سطر دوم ، آفتاب ميشود و تو از درخت سبز سيب سرخ ميچيني
در سطر سوم ، زمين ميچرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره ميبارد
در سطر چهارم ، تو دستهايت را به سوي مغرب دراز ميکني
در سطر پنجم ، همه چيز از ياد ميرود و من به نقطهي پايان قصه خيره ميمانم
.
.
.
و عشق آغاز ميشود
...