نوشته شده توسط : شیما خطیب زاده

عكس‌ خدا در اشك‌ عاشق‌
قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست ، خیلی‌ وقت‌ بود كه‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا می‌گفت : از قطره‌ تا دریا راهی ا‌ست‌ طولانی ، راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری ، هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.
قطره‌ عبور كرد و گذشت ، قطره‌ پشت‌ سر گذاشت .
قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت.
تا روزی‌ كه‌ خدا گفت : امروز روز توست ، روز دریا شدن ، خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند ، قطره‌ طعم‌ دریا را چشید ، طعم‌ دریا شدن‌ را اما...
روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت : از دریا بزرگتر ، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست ؟
خدا گفت:  هست.
قطره‌ گفت : پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم ، بزرگترین‌ را ، بی‌نهایت‌ را.
خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت : اینجا بی‌نهایت‌ است.
آدم‌ عاشق‌ بود ، دنبال‌ كلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد ، اما هیچ‌ كلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت ، آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یك‌ قطره‌ ریخت ، قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور كرد و وقتی‌ كه‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چكید ، خدا گفت : حالا تو بی‌نهایتی ، چون كه‌ عكس‌ من‌ در اشك‌ عاشق‌ است .



:: بازدید از این مطلب : 1902
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما خطیب زاده

روز عشق رو به امیرحسینم که همه زندگیمه تبریک میگم حیف که امسال نشد پیش هم باشیم

 

 



:: بازدید از این مطلب : 1871
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما خطیب زاده

 

 از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا كردی؟

فرمود چهار اصل  
 
دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم  
دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش كردم
دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم



:: بازدید از این مطلب : 1677
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما خطیب زاده

 

پسر کوچکی، روزی هنگام راه رفتن در خیابان، اسکناسی 100 تومنی پیدا کرد

او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد

 این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش

را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد

در مدت زندگیش او 296 سکه ی 100 تومنی

48 سکه ی 50 تومنی ،19 تا اسکناس 500 تومنی 16 تا

اسکناس 1000 تومنی و 2 تا اسکناس 2000 تومنی

و یک اسکناس مچاله شده ی 5000 تومنی پیدا کرد

یعنی در مجموع 66 هزار و 500 تومن

 و در برابر به دست آوردن این مبلغ

 او زیبایی دل انگیز طلوع خورشید

 درخشش 31369 رنگین کمان و

منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد

 او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ها در حالی که

از شکلی به شکلی دیگر درمی آمدند، ندید

پرندگان در حال پرواز، در خشش خورشید

 

 

و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد

 

 

 

 

 من اگر عمر دوباره داشتم همه چيز را آسانتر مى گرفتم

 

فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مى گرفتم.

به مسافرت بيشتر مى رفتم.

از كوههاى بيشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بيشترى شنا مى كردم.

بستنى بيشتر مى خوردم و اسفناج و سبزیجات كمتر.

مشكلات واقعى بيشترى مى داشتم و مشكلات واهى و خیالی كمترى.

 من همیشه از اون دسته آدم هایی بوده ام كه

بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كرده ام،

ساعت به ساعت، روز به روز.

همه چیز مرتب و سر جای خودش

من هرگز جايى بدون یه در جه ی تب ، يك شيشه شربت گلو درد ،

يك پالتوى بارونى و يك چتر نمى رم.

  اگه عمر دوباره داشتم، سبك تر سفر مى كردم.

اگه عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم

و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى دادم.

از مدرسه بيشتر جيم مى شدم

 گلوله هاى كاغذى بيشترى به معلم هايم پرتاب مى كردم.

سگ هاى بيشترى به خانه مى آوردم.

ديرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابيدم.

سوار چرخ و فلك بيشتر مى شدم.

به سيرك و سینما هم بيشتر مى رفتم.

ودر روزگارى كه تقريباً همه وقت و عمرشون رو وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى كنند،

من به ستايش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم.

 زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مى گويد:

شادى از خرد عاقل تر است

 

 



:: بازدید از این مطلب : 1434
|
امتیاز مطلب : 146
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : پنج شنبه 7 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما خطیب زاده

راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟
تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم که از زندگی خیری ندیدیم!

شما رو به خدا تا حالا از خودتون پرسیدید:
قیمت یه روز بارونی چنده؟
یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو چند می خری؟
حاضری برای بو کردن یه بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه اسکناس درشت بدی؟
پوستر تمام رخ ماه قیمتش چنده؟
ولی اینم می دونی که اگه بخوای وقت بگذاری و حتی نصف روز هم بشینی به
گل های وحشی که کنار جاده در اومدن نگاه کنی بوته هاش ازت پول نمی گیرن!
چرا وقتی رعد و برق میاد تو زیر درخت فرار می کنی؟
می ترسی برقش بگیرتت؟
نه، اون می خواد ابهتش رو نشونت بده.
آخه بعضی وقت ها یادمون میره چرا بارون می یاد!
این جوری فقط می خواد بگه منم هستم
فراموش نکن که همین بارون که کلافت می کنه که اه چه بی موقع شروع شد، کاش چتر داشتم، بعضی وقتا دلت برای نیم ساعت قدم زدن زیر نم نم بارون لک می زنه.



:: بازدید از این مطلب : 1696
|
امتیاز مطلب : 151
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : چهار شنبه 6 بهمن 1389 | نظرات ()