قاصدک
نوشته شده توسط : شیما خطیب زاده

قاصدك‌ بی‌تاب‌ شد و هزار بار چرخید و چرخید و چرخید.
قاصدك‌ رو به‌فرشته‌ كرد و گفت: اما شانه‌های‌ من‌ ظریف‌ است.
زیر بار این‌ خبر می‌شكند.
من‌نازك‌تر از آنم‌ كه‌ پیامی‌ این‌ چنین‌ بزرگ‌ را با خود ببرم.
فرشته‌ گفت: درست‌است، آن‌ چه‌ تو باید بر دوش‌ بكشی‌ ناممكن‌ است‌ و سنگین؛
حتی‌ برای‌ كوه. اما تومی‌توانی، زیرا قرار است‌ بی‌قرار باشی.
فرشته‌ گفت: فراموش‌ نكن. نام‌ تو قاصدك‌ است‌ و هر قاصدكی‌ یك‌ پیام رسان .
آن‌وقت‌ فرشته‌ خبر را به‌ قاصدك‌ داد و رفت‌ و قاصدك‌ ماند
و خبری‌ دشوار كه‌ بوی‌ازل‌ و ابد می‌داد.
حالا هزاران‌ سال‌ است‌ كه‌ قاصدك می‌رود،
می‌چرخد و می‌رود،
می‌رقصد و می‌رود وهمه‌ می‌دانند كه‌ او با خود خبری‌ داد.
دیروز قاصدكی‌ به‌ حوالی‌ پنجره‌ات‌آمده‌ بود.
خبری‌ آورده‌ بود و تو یادت‌ رفته‌ بود كه‌ هر قاصدكی‌ یك‌ پیام آور است.
پنجره‌ بسته‌ بود، تو نشنیدی‌ و او رد شد.
اما اگر باز هم‌ قاصدكی‌ را دیدی،دیگر نگذار كه‌ بی‌خبر بگذارد و برود.
از او بپرس‌ چه‌ بود آن‌ خبری‌ كه‌ روزی‌فرشته‌ای‌ به‌ او گفت‌ و او این‌ همه‌ بی‌قرار شد




:: بازدید از این مطلب : 1421
|
امتیاز مطلب : 3749
|
تعداد امتیازدهندگان : 3717
|
مجموع امتیاز : 3717
تاریخ انتشار : 23 مهر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
hosseintnt در تاریخ : 1389/6/31/3 - - گفته است :
salam.webe zibae dari .be webe man ham sar bezan khoshhal misham


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: